شما چه کردید که پرویزثابتی مقبولیت پیدا کرد
عصر جمعه ای عزممان را جزم کردیم برویم سینما. رفتیم به یکی از این سینماهای چند سالنه. دیدم هرچه هست کمدی است. از عکس ها و پوسترهای فیلم ها معلوم بود چه تحفه ای هستند. اگر متهمم نمی کنید که به شیوه بعضی از منتقدان فیلم ندیده درباره فیلم ها اظهار نظر می کنم باید خدمتتان عرض کنم که بعله،بعد از این همه سال عمر هدر کردن در سالن های سینما می توان از روی عکس و پوستر و اسم کارگردان و عوامل فیلم، فهمید حضرات چه دسته گلی به آب داده اند. در ثانی در تاریخ سینمای این مملکت مگر چند کمدی آبرومند ساخته شده؟ چندتا اجاره نشین ها داشته ایم؟ چند کارگردان مثل امرالله احمدجو؟چندتا آدم حسابی مثل یدالله صمدی؟
فیلم های خوب کمدی سینمای ایران استثنا بوده اند و گرنه اغلب چیزهایی که ذیل این عنوان در سینمای ایران تولید می شود محصولاتی سخیف و بی ارزشند که حتی عنوان فکاهه هم نمی توان بر آن ها گذاشت.خب، طبیعی است که با چنین نگاهی چه تصمیمی بگیریم. از بین آن چهار پنج سالن فقط یک سالن فیلم جدی نشان می داد. یک فیلم با تِمِ سیاسی و در باره پُرالتهاب ترین دوره تاریخ معاصر. حداقل موضوع فیلم جذاب بود. گفتیم برویم همین فیلم را ببینیم. داخل سالن انتظار که شدیم جمعیت موج می زد.طوری که تا حدودی پشیمان شدم که چرا عصر جمعه را برای فیلم دیدن انتخاب کرده ام. با این حال گفتم حالا که آمده ایم، بی خیال. شاید اصلا فیلمی که ما می خواهیم ببینیم این قدرها هم مخاطب نداشته باشد. طبیعی هم هست. مردم عصر جمعه می خواهند وقتشان را به خوشی بگذرانند. دیگر چه کسی حوصله تیر و تفنگ و ترور و دهه شصت و آرمانگرایی و این حرف ها را دارد.سر و شکل تماشاچیان هم حدس مرا تایید می کرد. قیافه های خوش و خندان و اغلب هم پاکت های بزرگ ذرت و چیپس و پفک در دست، نشان می داد اوضاع از چه قرار است.
بالاخره زمان نمایش فیلم رسید و ما طبق چیزی که روی بلیطمان نوشته شده بود به سالن شماره ۲ رفتیم.شاید باورتان نشود اما در کمال تعجب دیدیم هیچ کس به جز من و پسرم مخاطب آن فیلم نیستیم. وضعیت خیلی غیرعادی به نظر می رسید. آن قدر غیر عادی که یکی از مسئولان سالن آمد تو و از ما پرسید آیا می دانیم برای دیدن چه فیلمی آمده ایم؟می خواست مطمئن شود اشتباهی صورت نگرفته.با خودم گفتم احتمالا الان عذرمان را بخواهد.چون ظاهرا سالن ها برای پنج نفر به بالا فیلم پخش می کنند.می توانست بلیط مان را پس بدهد و یا از ما بخواهد به دیدن یکی از همان فیلم های پُر مخاطب برویم اما مروت به خرج داد و عذرمان را نخواست و من و پسرم به تنهایی نشستیم و فیلم را دیدیم.احتمال دادم در نوبت هایی شاید همین دو نفر هم به دیدن این فیلم نیایند. الان نمی خواهم درباره فیلم حرف بزنم.به ضعف و قوتش هم اصلا کاری ندارم اما این که یک فیلم سیاسی آن هم درباره تاریخ معاصر با این میزان بی اعتنایی مواجه شود یعنی یک نشانه جدی که باید درباره آن به شدت تامل کرد.
باید ببینیم چه اتفاقی افتاده است که مردم دیگر حاضر نیستند حتی درباره بعضی موضوعات چیزی بشنوند.این موضوعات علی الظاهر موضوعات جذابی اند.این روزها سخنی شایع شده که چون هنوز صحت و سقمش مشخص نیست نمی توانم خیلی به آن استناد کنم اما اصل حرف این بود که اگر شماها بهترین برنامه های دنیا را هم بسازید اما کسی آن ها را نبیند چه فایده؟این بحران مخاطب را نمی توان دست کم گرفت و یا نسبت به آن بی اعتنا بود.آن هایی که می گفتند ما به اکثریت باج نمی دهیم و فقط به آن اقلیت خودارزشی پندار مورد نظر خودمان اهمیت می دهیم باید پاسخگو باشند.آن ها با این توجیه که یک اقلیت معتقد به مراتب ارزشش از اکثریت خاکستری بلاتکلیف بهتر است و فردا که بر من و تو بوزد باد مهرگان این اقلیت معتقد هستند که پای ارزش های مورد نظر ما می ایستند،تا توانستند از بیت المال خرج کردند و برنامه ساختند و جشنواره برگزار کردند و استعداد کشف نمودند! و سلبریتی پرورش دادند تا…تا برسند به ایستگاه آخر. یعنی همین سالن خالی که عرض کردم. یعنی خودشان ماندند و خودشان. حالا هی دور هم جمع می شوند و از هم دیگر تعریف می کنند و به همدیگر جایزه می دهند و…شده اند مصداق تام و تمام: خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی! از سه حالت خارج نیست: یا این کاره نیستند، یا ماموریتشان همین بوده و یا اصلا کاری به این کارها ندارند و در پی جاه و مقام و مال و منال اند.
فکر نکنید این اتفاق مال همین امروز و دیروز است.آخِر دیدم که یکی از متولیان این وضعیت در مصاحبه ای گفته است:انگاری سال های پیش تلویزیون مظهر یک جریان رسانه ای متنوع و رنگارنگ و پُر رونق و پُر مخاطب بوده و ناگهان افول کرده. بله،حق با این دوست عزیز است اما ایشان از این نکته غافل است که فاجعه آن هم در این حد و اندازه ها ناگهان رخ نمی دهد. اندک اندک جمع مستان می رسند. جریان یکدست کردن حاکمیت و دایره نیروهای خودی را روز به روز تنگ تر و تنگ تر کردن، کار یک هفته و یک ماه و یک سال نیست.و باز برای یادآوری به این دوست عزیز و دیگر عزیزان می گویم: منتقدانِ وضع موجودِ فضای رسانه ای و تبلیغاتی کشور تازه یادشان نیامده که اوضاع از چه قرار است. منتقدان بی غرض،همانند ایشان و دوستان ایشان خیلی اهل سیاست نیستند و به همین دلیل همین حرف ها را در زمان ریاست قبلی ها و قبلی ها و قبلی ها هم می زدند. با شجاعت و صراحت.آن هم نه به سودا و تمنای تصاحب پست و مقامی و یا گرفتن پروژه ای. چنان که عدالتخواهان فصلی کرده اند و می کنند. و باز برای یادآوری ایشان و امثال ایشان ارجاعشان می دهم به ویژه نامه ای که هفته نامه مهر درباره تلویزیون منتشر کرد. بیست و دو سال پیش.در زمان ریاست آقای علی لاریجانی.و همان زمان هم در پی شکایت صدا و سیما تعطیل شد. این را فقط از این جهت گفتم تا دوست عزیز و دیگر عزیزان بدانند نخیر! تلویزیون هیچ وقت از منظر منتقدان حقیقی اش و نه عدالتخواهان فصلی یک جریان رسانه ای متنوع و رنگارنگ و پر مخاطب نبوده.منتهی آن کجا و این کجا؟اگرچه قد و قامت مدیران تلویزیون در آن روزها اصلا قابل مقایسه با مدیران فعلی تلویزیون نیست اما آن روزها هم جریان رسانه ای و تبلیغاتی کشور مسیر درستی را طی نمی کرد که اگر می کرد از دلش برنامه هویت درنمی آمد.این مسیر غلط تازه شروع شده بود.مسیر حذف و بایکوت کردن آدم حسابی ها و در عوض میدان دادن به شارلاتان ها و شومن ها.آن روزها یکی از نقدهایمان این بود که تلویزیون چرا دارد بی حساب و کتاب به یک سری مجری و بازیگر و فوتبالیست میدان می دهد و رسما تبدیل شده است به کارخانه سلبریتی سازی؟چیزی که سال ها بعد صدایش درآمد و جالب این که هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد منتهی با اضافه کردن یک پسوند: اسلامی.و این جوری هاست که ما همان طور که فوتبال اسلامی و ماشین اسلامی و بانکداری اسلامی داریم سلبریتی اسلامی و یا به قول آقای جبلی سلبریتی ارزشی هم داریم.پس اگر اندکی انصاف در کارمان باشد می بینیم منتقدان بیچاره همیشه حرف هایشان را زده اند.تذکر هم داده اند.بابت انتقادهایشان تاوان هم داده اند.و البته در این میان بوده اند منتقدانی که از همان آغاز گوشه چشمی به مدیریت در صدا و سیما هم داشته اند و بعدها پاداش آن انتقادها را هم دریافت کرده اند تا بدانی و بدانند هر انتقادی، انتقاد نیست و میان انتقاد کاسبکارانه و انتقاد قلندرانه تفاوت از زمین تا آسمان است.
اگر حرف به تلویزیون کشیده شد به این معنا نیست که همه مصیبت های ما زیر سر تلویزیون است.البته تلویزیون این روزها دیگر صرفا یک رسانه نیست.مظهر و تابلوی یک جریان سیاسی خطرناک است.جریانی که خیلی جدی در پی حذف و نابودی اکثریت است.به همین صراحتی که خدمتتان عرض کردم.انگاری می خواهد تقاص همه شکست های انتخاباتی و سیاسی اش را از مردم بگیرد و در عوض آن اقلیت همیشه در صحنه را حرمت نهد.اما حواسش نیست که بخش کثیری از همان اقلیت هم، امروزه عقیده و مرامی دیگر دارند و با اتفاقاتی که در این سال ها رخ داده،از اختلاس های رکوردشکن بین المللی بگیر تا نحوه دخالت در زندگی روزمره مردم،حالشان از هرچه مربوط به یکدست سازان باشد به هم می خورد.نمونه اش همین فیلمی که عرض کردم.دیگر هر روایتی که از سوی یکدست سازان ارائه شود پیشاپیش شکست خورده است.فکر نکنید این را با خوشحالی می گویم.هرچند من از این جماعت خودارزشی پندار هیچ دل خوشی ندارم اما مدام به این می اندیشم که جای روایت آن ها را چه روایتی خواهد گرفت و وقتی می بینم مخاطبِ سرخورده از نمایش های تکراری و شعاری این جماعت، به روایت های من و تو و ایران اینترنشنال اعتماد می کند حالم بدتر می شود.این که امروزه الدنگی مثل پرویزثابتی جرئت می کند از تاریکی بیرون بیاید و با افتخار از گذشته ننگینش سخن بگوید و متاسفانه مشتری هم پیدا کند یک مقصر بیشتر ندارد و آن هم همین جماعت خودارزشی پندارند.شما چه کردید که پرویزثابتی دارد مقبولیت پیدا می کند؟والله جای دارد به این موضوع بیندیشید و از شرم بمیرید.