آغازی بر بازگشت مهدویان؟!

تکلیف کار فصل اول سریال زخم کاری را سکانس‌های نهایی هر اپیزود و کشیده‌ای که در پایان هر قسمت به مخاطب می‌زد مشخص می‌کرد. پایان‌بندی‌هایی که در همان دوران نمایش سریال بعضا به دلایل مختلف به واسطه ممیزی‌ها چند تکه و از هم بریده می‌شد، اما باز هم کارکرد خودش را داشت و مخاطب را در انتهای روایت داستان هر قسمت سرحال می‌آورد.

هم‌میهن نوشت: در هر قسمت از فصل اول سریال زخم کاری، خون در بدن اثر جاری می‌شد و تپش در سریال بالا می‌گرفت و همین مسئله باعث می‌شد تا مخاطب گیر و گرفت‌های احتمالی‌اش با فیلمنامه، ریزه کاری‌های داستانی و چفت و بسط منطقی رخدادها، سر و شکل پردازش شخصیت‌ها را کمتر مورد توجه قرار دهد و با سریال همراه شود. البته که این ویژگی همیشگی جاری در آثار مهدویان بوده است. مهدویان که فیلمسازی را از روایت بازسازی شده رخدادهای مستند آغاز کرده است. یکی از ویژگی‌های شیوه فیلمسازی مهدویان سراغ گرفتن از سوژها و موقعیت‌های ملتهب تاریخی بود. اما چرا؟ بعدتر و با مرور مجموعه آثار او جوابی قابل اعتنا پیش رو قرار می‌گیرد. مهدویان به درستی فهمیده که ایده‌ای که قابلیت تبدیل شدن به سینما را داشته باشد، باید جان و رنگ و تپش داشته باشد. باید به اصطلاح خون داشته باشد. باید در بطن روایتش فراز و فرود حسی و تپش قلب و نبض را برای مخاطب به همراه بیاورد. باید توان درگیر کردن روان و احساس مخاطب و ایجاد هیجان داشته باشد. باید شخصیت‌هایی داشته باشد که هم در شیوه داستان‌پردازی و شخصیت‌پردازی و هم اجرای بازیگر مخاطب را به همدلی و همراهی وا دارد. حتی برای لحظه‌ای یا دقیقه‌ای. این همان ویژگی است که بعدتر مهدویان در سینمای داستانی‌اش هم سراغ آن را گرفت و با فراز و فرودهایی آن را دنبال کرد.

فصل دوم سریال زخم کاری اما تا پیش از رسیدن به نیمه داستان تجربه موفقی در کارنامه مهدویان به حساب نمی‌آید. به دلایل مختلف. چرا؟ به یک دلیل مهم و آن اینکه حیف است که مهدویان خودش را فراموش کند و به ورطه ساده پسندی و ساده‌سازی و سری‌سازی بیفتد. مهدویان ماجرای نیمروز یک و ایستاده در غبار را فراموش نکنیم. در دوازدهمین قسمت از فصل دوم سریال زخم کاری، به نظر می‌رسد رگه‌هایی از مهدویان جرئتمند و طغیان‌گر در حال نمایان شدن است. این مسئله را از چه منظر می‌توان جویا شد؟ آنجا که مهدویان طفره نمی‌رود، مستقیم سراغ اصل ماجرا می‌رود و ابایی از قربانی کردن شخصیت‌ها و تا پای مرگ و نیستی کشاندن آن‌ها ندارد. از این منظر که ترسی از گنجاندن ایده‌های جنون‌آمیز و نابودگر شخصیت‌هایش ندارد. درست که همچنان با نقطه‌ی مدنظر فاصله دارد. درست که برای مقدمه چینی جهت رسیدن به نقطه بحران و البته کارگردانی و بازگردانی در نقطه بحران همچنان دور است از سکانس‌هایی که پیشتر در درخت گردو و ماجرای نیمروزها و و حتی لاتاری و مرد بازنده دیده بودیم. درست که ایرادهای اساسی در سریال پابرجاست. اما نکته مهم آنجاست که گویی مهدویان در قسمت دوازده فصل دوم کمی به خودش آمده است. کمی خون و تپش در سریالش جاری کرده است. این همه از چه جهت مهم است؟ از این منظر که شاید مهدویان به این نزول و عقب گرد نیاز داشت تا بیش از پیش متوجه شود که چه ویژگی‌هایی در سینمایش او را مهدویان کرده و چگونه سریال ساختن و تحویل مخاطب دادن او را از چشم مخاطب می‌اندازد.

نکته اینجاست که در این قسمت تازه از سریال، مهدویان تلاشی معنادار کرده تا به روزهای خوش گذشته‌اش بازگردد. شاید که اگر در قسمت‌های بعدی سریال و دیگر آثاری که بناست از او ببینیم، جاری بماند و به سمت پخته‌تر و باحوصله و عمیق‌تر شدن حرکت کند، می‌توان به ادامه فعالیت‌های مهدویان امیدوار ماند. مهمتر از همه اینها آنکه مهدویان راهی جز بلند شدن و دست روی زانو گذاشتن و سراغ روزهای اوجش را گرفتن، ندارد. چرا که مایه افسوس خواهد بود اگر مهدویان فیلمسازی از جنس پر تپش و پر خون گذشته‌اش را فراموش کند و به ورطه خستگی و بی‌حوصلگی بیفتد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا