سیره‌نویسی پیامبر(ص) بر مبنای معرفی ایشان به عنوان پایه گذار خلافت، بنا شده است نه بنیانگذار دین!

مبلغ نوشت: علی بهرامیان، استاد تاریخ اسلام ضمن اشاره به اینکه سیره‌نویسی پیامبر(ص) مبتنی بر طرح کلی است که ابن‌اسحاق برای نخستین‌بار پی‌ریزی کرد، گفت: به طور کلی در سیره ابن اسحاق و ابن هشام و سیره‌نویسی به این سبک، پیامبر اکرم(ص) بنیان‌گذار خلافت است نه بنیان‌گذار یک دین یعنی تصویری که از پیامبر(ص) ارائه کرده‌اند تصویر کسی است که یک سلسله‌ای را بنیان گذاشته است.

به گزارش «مبلغ»- شناخت اسلام بدون آگاهی از شخصیت پیامبر(ص) و سرگذشت، رفتار و منش ایشان امکان‌پذیر نیست. در این راستا مهمترین عاملی که می‌تواند به بازنمایی چهره پیامبر اسلام(ص) کمک کند آثاری است که با رویکرد سیره‌نویسی پیامبر(ص) در طی قرون متمادی نگارش یافته است.

برای آشنایی بیشتر با نقطه آغاز و سیر تحول سیره‌نویسی با علی بهرامیان؛ استاد تاریخ اسلام و معاون علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی هم‌صحبت شدیم که در ادامه می‌خوانید؛

مسئله سیره‌نویسی از چه زمانی آغاز شد، با چه انگیزه‌ای آغاز شد و مسلمانان در سیره‌نویسی از چه الگویی تبعیت می‌کردند؟ آیا سابقه‌ای از این گونه نگارش در میان جامعه عربستان وجود داشته است یا خیر؟

یکی از موضوعات اساسی و مهم در قضیه تاریخ‌نگاری دوره اسلامی که با پیامبر اکرم(ص) شروع می‌شود و با خلافت ادامه پیدا می‌کند و قسمت عمده تاریخ ایران قبل از اسلام و بعد از اسلام به آن مربوط است سیره‌نویسی است. ما دو رویکرد در سیره‌نویسی داشتیم. از آنجایی که در قرآن کریم دستوری خطاب به مسلمین آمده است که «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه»، اعمال و گفتار پیامبر اکرم(ص) و در درجه بعدی صحابه، منبع شرع شمرده می‌شد به این معنی که هر کاری پیامبر اکرم(ص) کرده بود منبع حلال و حرام بود و چیزهایی که در سیره شخصی ایشان بوده مثل اخلاق و رفتار، به دلیل همان دستور کلی مورد توجه مسلمانان بود. از این رو اهتمام به اینکه پیامبر اکرم(ص) چکار می‌کردند و چه زندگی داشتند یک مسئله قابل توجهی برای مسلمان‌ها بود. این رویکرد اول در سیره‌نگاری است که رویکرد مبتنی بر حلال و حرام است.

رویکرد دوم مبتنی بر سرگذشت است یعنی زندگی ایشان به چه ترتیبی بوده است. در این رویکرد زمینه تاریخ‌نگاری غالب است تا اینکه بخواهند سیره آن حضرت را ذکر کنند، یعنی بحثی از حلال و حرام نمی‌شود. البته این دو رویکرد خالی از دردسرها و گرفتاری‌ها نبوده است به دلیل اینکه قسمت مربوط به حلال و حرام در یک نظامی رشد کرد که مربوط به اصحاب حدیث بود و در آن موازین و معیارهایی وجود داشت که سنجیده شود آیا آن اعمال و رفتاری که به پیامبر(ص) نسبت داده می‌شود مورد وثوق هست یا نیست؛ آیا آن چیزی که نقل می‌شود عین چیزی است که راوی از پیامبر(ص) دیده یا شنیده یا چیزی از خودش اضافه می‌کند. خود وثاقت صحابی یک مسئله است. البته صحابه از نظر اهل سنت در ابلاغ اخبار پیامبر(ص) یک حالت شبیه به عصمت دارند. از اصحاب گذشته، تابعین و اتباع تابعین در نقل سیره پیامبر(ص) و گفتار ایشان چقدر موثق هستند و آیا می‌شود به آنها اعتماد کرد؟ این یک قسمت قضیه بود.

خارج از این چارچوب یک اتفاقی افتاد و کسانی که لزوما به عنوان اصحاب حدیث شناخته نمی‌شدند و در سلک فقها و اصحاب حدیث نبودند شروع کردند به گردآوری سرگذشت پیامبر اکرم(ص) از منابع متعدد. در رأس همه آنها شخصی است به نام محمد بن اسحاق بن یسار مطلبی که در نیمه قرن دوم درگذشته است و دو دولت بنی امیه و بنی عباس را درک کرده است. بر اساس نشانه‌هایی که در دست داریم او شروع کرد به فعالیت گسترده در مدینه و ملاقات با تابعین و اطلاعات آنها را گردآوری کرد و یک کتاب مفصلی در زمینه پیامبر(ص) نوشت که اول به نام سیره معروف نبود ولی بعدا نام سیره بر آن گذاشتند.

ما می‌دانیم محمد بن یعقوب یسار مطلبی، منشا عربی نداشته یعنی عرب‌تبار نیست و اجدادش در سرزمین‌های عربی زندگی نمی‌کردند. وقتی که خالد بن ولید در زمان ابوبکر به عین التمر حمله کرد یسار در یک محل مذهبی مسیحی مشغول سرود خواندن بود که مورد حمله واقع شد و در اثر آن، یسار اسیر شد و او را به مدینه بردند و در مدینه از موالی قریش شد و از طریق ولاء به خاندان پیامبر(ص) متصل شد. بنابراین ابن اسحاق تبار عربی و اسلامی نداشت ولی در مدینه به دنیا آمد و کوشش بسیار گسترده به کار برد برای گردآوری چیزهایی که منسوب به پیامبر(ص) بود. چون کتاب او به صورت مستقیم به دست ما نرسیده اگر جرح و تعدیلی در روایت‌های خودش می‌کرده که احتمالا می‌کرده الآن از کتابش پیدا نیست.

یکی از چیزهایی که درباره او اتفاق افتاد این است؛ از زمان حیاتش به او به عنوان یک شخص مطعون نگاه شد یعنی آدم خیلی موثقی نبود، هم از نظر شخصی و هم از نظر اخبار و روایاتی که جمع کرده بود و هم از نظر روشی که به کار برده بود که با روش اصحاب حدیث نمی‌خواند. به هر حال او به اندازه کافی در این زمینه اعتبار کسب کرده بود و کتابی تدوین کرده بود. ادله به اندازه کافی هست که او این کتاب را نوشته بود و آن را در شهرهای بزرگی مثل مدینه، مصر و ری و کوفه و بعدها در بغداد به تلامیذ خودش القا کرده بود.

به هر حال در این شکی نیست او کتابی در این زمینه داشته و موقعی که خلافت به منصور عباسی رسید ابن سحاق به اندازه کافی شهرت در این زمینه کسب کرده بود. لذا منصور او را خواست و پسرش مهدی را نشان داد و گفت کتابی برای او بنویس و از اول خلقت تا امروز را برایش بیان کن. او روایت‌هایی که غالبا اسرائیلیات بود جمع کرد و کتاب مفصلی تهیه کرد و نزد منصور برد. منصور گفت عمر یک آدم برای خواندن این کتاب کافی نیست، این را مختصر کن. ابن اسحاق هم آن را مختصر کرد و آن کتاب را در خزانه منصور گذاشتند.

تا اینجا می‌شود فهمید گرچه ابن اسحاق تحت طعن اصحاب حدیث بود ولی چون دست حکومت و دولت پشت سرش بود کتابش خیلی رواج پیدا کرد و در شهرهای مختلف خوانده شد و بعدا طبقات مورخین مطالب آن را در آثار خودشان نوشتند.

اصحاب حدیث دیدند این کتاب به اندازه کافی شهرت کسب کرده و دارد نقل می‌شود و نمی‌شود جلوی آن را گرفت لذا سعی کردند چیزهایی که در آن کتاب نمی‌پسندند حذف کنند و آن را تهذیب کنند و روایت خودشان را ارائه کنند. بعد از ابن اسحاق شخصی به نام ابن هشام که در مصر بود و به ادب شناخته می‌شد این کتاب را مختصر کرد و چیزهایی که اصحاب حدیث نمی‌پسندیدند حذف کرد و یک روایت‌هایی هم خودش افزود و کتاب جدیدی ترتیب داد که به نام سیره ابن هشام مشهور است. در واقع کتاب سیره ابن هشام اساسش برگرفته از کتاب سیره ابن اسحاق است به اضافه چند درصدی که خودش از روایت‌های گوناگون تهیه کرده است.

از آن به بعد در تاریخ‌نگاری دوره اسلامی سیره‌نویسی پیامبر(ص) مطابق همان طرح ابن اسحاق پیش رفت. اینکه طرح ابن اسحاق الگویی داشته یا نداشته طبیعتا داشته ولی تشخیص آن دشوار است. شاید او از الگوهای متعددی استفاده کرده و این کتاب را ترتیب داده است.

غیر از ابن اسحاق مورخان دیگری هم بودند که در این زمینه کوشش‌هایی کردند. باید از واقدی در این زمینه نام برد که گرچه از میراث ابن اسحاق استفاده کرد ولی خودش تحقیقات محلی گسترده کرد و کتاب مفصلی در طبقات داشت که آن را شاگردش محمد بن سعد در کتاب الطبقات الکبیر گنجانده است.

اجمالا روایت‌های برجای مانده از دوره پیامبر(ص) یعنی روایت‌هایی که گفته می‌شود دارد شرح حال پیامبر(ص) را می‌گوید، تحت تاثیر عوامل مختلف از جمله عامل سیاسی بوده است و آن چیزی که به عنوان سیره پیامبر(ص) در دست داریم عمده‌اش میراث ابن اسحاق و ابن هشام و واقدی و ابن سعد است و البته مقداری از احادیثی که در صحاح است و شامل کلیات است و در فرهنگ شیعی هم روایت‌هایی از ائمه رسیده که بیانگر سیره پیامبر(ص) است ولی در روایات شیعه هم سیره ابن اسحاق زیاد مورد توجه واقع شده و به آن ارجاع داده شده است. بالجمله همین الآن کسی بخواهد سیره پیامبر(ص) بنویسد تا حد زیادی بر اساس همان طرح اولیه حرکت می‌کند و فصل‌بندی و تدوین او ثابت مانده و بر ذهن ما چیره شده است لذا همین الآن هم بخواهیم سیره بنویسم بر اساس همان طرح پیش می‌رویم.

شما اشاره کردید تصویری که امروز از پیامبر(ص) در ذهن داریم بر اساس همان طرحی است که ابن اسحاق ترسیم کرده است. از سوی دیگر فرمودید شیوه ابن اسحاق مورد طعن بوده است. شاید نوعی تناقض ایجاد شود که چطور شیوه و وثاقت کسی که مورد طعن بوده است بعدها به روایت رسمی تبدیل می‌شود. ضمنا خوب است به این نکته هم اشاره کنید که آیا ابن اسحاق مسلمان بوده است و به کدام مذهب تعلق داشته است؟

بله، ابن اسحاق خودش مسلمان بوده است ویکسری از روایت‌هایش از عهد پیامبر(ص) از جدش یسار است. آن موقع هنوز این مذاهب به وجود نیامده بود که او پیرو یکی از آنها باشد.

ببینید؛ یک مقدار از نقد اصحاب حدیث بر او جنبه شخصی و یک مقدار جنبه عمومی داشت که اینها به هم مربوط بود و بر هم تاثیر می‌گذاشت. جنبه شخصی‌اش این بود که سلوکش سلوک عالمانه‌ای نبود و اهل برخی منهیات بود یعنی اموری که از یک آدمی در آن سطح انتظار نمی‌رفت و خلاف شأن اجتماعی او بود. مثلا گفته می‌شد او از کسانی نقل می‌کند که نمی‌توانسته آنها را درک کند. مثلا از یکی از زنان آل زبیر به نام فاطمه روایت نقل می‌کند در حالی که شوهر آن خانم گفته است زن من از خانه بیرون نمی‌رود، پس چطور ابن اسحاق توانسته از زن من روایت استماع کند. اگر شما کتب رجالی را نگاه کنید ابن اسحاق در دو طیف تعریف بسیار زیاد و طعن بسیار زیاد واقع شده است. حتی برخی تعبیر امیرالمومنین برای او به کار بردند و ازآن طرف برخی او را کذاب نامیدند.

عرض کردم یک مقدار از این انتقادات به رفتارهای شخصی او برمی‌گردد مثلا گفته می‌شد محاکم مدینه او را نهی کرده بودند در آخر مسجد بنشیند چون ظاهرا نزدیک قسمت زنانه می‌نشسته. به هر ترتیب یک کارهایی می‌کرد که با شان اجتماعی او تناسب نداشت. ممکن است اینها را برای طعن بر او ساخته باشند. قسمت دوم انتقادات که برای اهل حدیث مهم بود این است آیا این کسانی که او از آنها روایت نقل می‌کند به اندازه کافی تقوا و صلاحیت دارند یا خیر؟ به عنوان مثال کتاب سیره ابن اسحاق پر از شعر بوده است. یکی از نقدهایی که بر او می‌شود این است چرا شعر در این کتاب زیاد است و همه مشغول شعر گفتن هستند و حتی از افراد عادی شعرهای بسیار بلند نقل شده است. گفته می‌شود افرادی بودند شعر جعلی می‌ساختند و از او خواهش می‌کردند اینها را در سیره بگذار. در مجموع برای اصحاب حدیث قابل قبول نبود که چنین شخصی سیره پیامبر(ص) نقل کند و مورد توجه قرار بگیرد.

ابن هشام در آغاز کتابش می‌گوید من این کتاب را از روی سیره ابن اسحاق ترتیب دادم و این چیزها را نیاوردم مثل چیزهایی که در قرآن شاهدی برایش نیست یا برای شخصیت پیامبر(ص) شنیع شمرده می‌شود. اصحاب حدیث همه نیروی خود را برای تایید ابن هشام گذاشتند و خیلی تقدس برایش قائل شدند و حتی وزیر مغربی در قرن چهارم کتاب او را مثل قرآن به سی پاره تقسیم کرده بود تا افراد هر شب یک پاره از آن را بخوانند و صحبت این بود اگر بر مریض بخوانند شفا می‌دهد. در واقع سیره ابن اسحاق در سیره ابن هشام تقدس پیدا کرد و به جاهای دیگر راه پیدا کرد.

چیزی که در مورد ابن اسحاق مهم است و آگاهی تاریخی ما را درباره عصر پیامبر(ص) می‌سازد، شیوه تدوین او است. تدوین او کاملا تحت تاثیر حوادثی است که در دو قرن بعد اتفاق افتاده است مثلا در کتاب او اسلام ابوبکر خیلی برجسته شده است، اسلام عمر برجسته شده است، مقام عثمان برجسته شده است. معمولا این مطالب در پرتو مقامی است که بعدا آنها به دست آوردند. همچنین ابن اسحاق بر اساس چیزی که بنی امیه و بنی عباس دوست داشتند طوری از ابوطالب صحبت نکرده است که حاکی از آن باشد ابوطالب با توجه به ایمانی که آورده بود به پیامبر(ص) کمک می‌کرد. این را می‌گوید که به پیامبر(ص) کمک می‌کرد ولی هیچ صحبتی از اسلام ابوطالب در آن نیست.

به طور کلی در سیره ابن اسحاق و ابن هشام و سیره‌نویسی به این سبک، پیامبر اکرم(ص) بنیان‌گذار خلافت است نه بنیان‌گذار یک دین، یعنی تصویری که از پیامبر(ص) ارائه کرده‌اند تصویر کسی است که یک سلسله‌ای را بنیان گذاشته است. اساسا چون منابع ابن اسحاق بیشتر برای مدینه هستند، کتاب او حاکی از نگاه به پیامبر(ص) از چشم اهل مدینه است. ما روایت عمده‌ای از اهل مکه برای پیامبر(ص) نداریم در حالی که قسمت زیادی از عمر پیامبر(ص) در مکه گذشت. خود این جالب است چرا روایت‌های ابن اسحاق بیشتر از آنکه متکی به اهل مکه باشد، متکی به اهل مدینه است یعنی حتی حوادث قبل از بعثت را هم می‌گوید از قول اهل مدینه می‌گوید. به طور کلی از تصویری که او از پیامبر(ص) ارائه داده می‌شود تصویری که مردم مدینه از پیامبر(ص) داشتند را مشاهده کرد. البته این خیلی مهم است که ابن اسحاق ایشان را به عنوان کسی که گویی حاکم است و سلسله‌ای بنیان می‌گذارد به تصویر کشیده است. به طور کلی در روایت ابن اسحاق بر سیره پیامبر(ص) جنگ و غزوه کاملا سلطه دارد و چیزی که قرآن می‌گوید «انک لعلی خلق عظیم» در این سیره جلوه‌گر نیست.

اساسا این خوانش از سیره پیامبر(ص) که ایشان را یک خلیفه و حاکم تصور می‌کند از زمان خود پیامبر(ص) وجود داشته است و در مطالبی که نقل شده است بازتاب آن را می‌بینیم و تا امروز هم درگیر این نگرش هستیم و کسانی که خوانش سیاسی از اسلام دارند از این مباحث استفاده می‌کنند تا این ادعا را تقویت کنند که هدف اولیه پیامبر(ص) تشکیل حکومت بوده است. لطفا در خصوص این خوانش خاص از سیره حضرت توضیح بیشتری بفرمایید. اساسا آیا این خوانش از سیره که پیامبر(ص) را یک خلیفه و حاکم به شمار می‌آورد در آن زمان یک قرائت غالب بوده است؟

البته این مطلب آن زمان صراحتا گفته نمی‌شد و ما این را استنتاج می‌کنیم. دو تا بحث را باید از هم تفکیک کرد. فرض کنیم پیامبر(ص) حکومت داشته است. آیا حکومت ایشان در خلفای بعدی ادامه پیدا کرد یا نه؟ پیامبر(ص) تمایل داشت در چه کسی ادامه پیدا کند؟

یکسری مسائلی بود که بنی امیه و بنی عباس نسبت به آن لابشرط بودند و کاری نداشتند یا ما نمی‌دانیم چه موضعی نسبت به آن داشتند ولی برخی نقاط بود که نظر داشتند و این سیره هم مطابق همان نظرات نگارش یافته است یعنی وقتی شما این سیره را می‌خوانید به ذهنتان می‌رسد که گویی پیامبر(ص) برای تبلیغ و گسترش اسلام راهی جز شمشیر و غزوه نداشته و کار دیگری نمی‌کرده است. نمی‌خواهم بگویم این‌ها نبوده، چرا بوده ولی همه‌اش این نبوده است. حرف من راجع به نحوه تدوین سیره توسط سیره‌نویسان است.

وقتی شأن خلیفه بالاتر از پیامبر(ص) است!

ببینید؛ آن چیزی که تصویر پیامبر(ص) را با توجه به این سیره می‌رساند مجموعش است و آنها حواسشان بوده است مجموع این سیره حاکی از این باشد که پیامبر(ص) یک حکومتی داشته و برای خودش جانشینی تعیین نکرده و اصحابش تصمیم گرفتند در سقیفه جانشینی برایش تعیین کنند. پیامبر(ص) یک شأن حکومتی داشته یک شأن تبلیغی. خلفا نیز همین شئون را برای خودشان قائل شدند و همان تقدسی که پیامبر(ص) داشت و حتی بالاتر از آن را برای خودشان قائل بودند.

اول بحث از خلیفه رسول الله بود بعد گفتند اطاعت از خلیفه مثل اطاعت از پیامبر(ص) است و حتی اطاعت از خداست و کسی که از اطاعت خدا و پیامبر(ص) سرپیچی کند مستحق قتل است. پنجاه سال بعد از پیامبر(ص) نوه ایشان امام حسین(ع) را به شهادت رساندند فقط به این خاطر که بیعت نکرد؛ یعنی عدم بیعت تبدیل به یک اصل دینی شد که با توجه به آن می‌شود نوه پیامبر(ص) را به آن ترتیب کشت و به کسانی که در قتلش شرکت کردند مزد داد. قبل‌تر از امام حسین(ع) این ماجرا نسبت به حجر اتفاق افتاد. همه اینها از اینجا ناشی می‌شود که ادعا شد خلافت دنباله و جانشین نبوت است و به اندازه او بلکه از آن بالاتر تقدس دارد و مخالفت با خلافت مخالفت با خدا و رسول و مستحق هر نوع عذابی است.

این امر تا حد زیادی متکی بر تصویری بود که از پیامبر(ص) داده می‌شد. بعدا ایدئولوژی خلافت کار را به جایی رساند که در دوره حجاج بن یوسف گفته شد؛ فرستاده یک نفر به قومی مهمتر است یا جانشین او؟ رسول خدا، رسول خدا بود ولی خلیفه، خلیفه الله است یعنی مقام عبدالملک مروان را از پیامبر(ص) بالاتر بردند و اساسا ایدئولوژی خلافت حول کلمه بیعت و اطاعت شکل گرفت و اینکه نباید شق عصای مسلمین کرد.

وقتی مسلمانان با کسی بیعت کردند، عدم بیعت با او یعنی از دایره مسلمانی خارج شدن. این ایدئولوژی خلافت بود و تا حد خیلی زیادی نوع نگاه به سیره پیامبر(ص) هم این را تایید می‌کرد که من نمی‌توانم بپذیرم عمدی نبوده است چون به احتمال خیلی زیاد عمدی بود؛ یعنی تصویری که از ایشان می‌دادند تصویر کسی بود که آمده یک حاکمیتی را بنیان گذاشته و در ما هم ادامه پیدا کرده و ما هم مقدس هستیم و اساسا برخورد شدید با مخالفین بیعت سر در همین قضیه داشت یعنی از اول سعی شد پایگاه خلافت را از نبوت بالاتر قرار دهند.

تلاش همه‌جانبه ایدئولوژی خلافت برای تقدس‌زدایی از چهره پیامبر(ص) + فیلم

نتیجه‌ای که از بحث شما گرفتم این بود که جریان حکومت برای توجیه اعمال و رفتار خودش سعی کرد چهره پیامبر(ص) را آنطور که خودش دوست دارد درآورد. درست است؟

دو، سه تا مسئله است که باید اینها را از هم تفکیک کنیم؛ در خلافت نخستین یعنی دوره ابوبکر و عمر و عثمان و علی(ع) دید نسبت به پیامبر(ص) یک وضع خاصی بود، در دوره معاویه و بنی امیه یک وضع خاصی بود، در دوره بنی عباس هم وضع دیگری داشت و همه اینها در نوع روایت از شخص رسول اکرم(ص) تاثیر داشته است مثلا از مجموع ادله به دست می‌آید بنی امیه میل داشتند تصویری که از پیامبر(ص) می‌دهند تصویر مخدوشی باشد. آنها نمی‌توانستند به صورت آشکار با ایشان مقابله کنند و از طرفی مشروعیت خودشان را هم به اسلام و پیامبر(ص) گره نمی‌زدند شاید دلیلش این باشد که سوابق افتخارآمیزی نداشتند لذا نمی‌خواستند آن را برجسته کنند. به هر حال اینها دوست داشتند تصویر مخدوشی از پیامبر(ص) ارائه دهند.

حتی در دوران متقدم بنی امیه چنین بود مثلا روایت است کسی از عایشه درباره پیامبر(ص) چیزی پرسیده، عایشه حقیقت قضیه را گفته بعد از آن طرف پرسیده نکند به شما گفتند این قضیه طور دیگری است. یعنی کسانی که به پیامبر(ص) نزدیک بودند تلاش داشتند تصویر خود را از پیامبر(ص) ارائه کنند و همه آن تصاویر در این کتب سیره نقل شده است. مثلا اگر شما روایت افک را در این کتاب‌ها بخوانید سیره پیامبر(ص) تا حد ممکن مخدوش جلوه داده شده است و تصویر مردی معمولی است که نمی‌داند در خانه خودش چه می‌گذرد و حتی نمی‌تواند زن و بچه خودش را جمع کند و به هر شایعه‌ای گوش می‌دهد. به هر ترتیب تصویری که در آن روایت از پیامبر(ص) ارائه شده تصویر پیامبرگونه نیست. برای بنی امیه تخریب ابوبکر و عثمان و عمر و علی یکی بود الا اینکه به جهاتی رعایت ابوبکر و عمر و عثمان را بیشتر می‌کردند ولی در مورد علی(ع) دستشان باز بود و صریحا لعن می‌کردند و هم خودش و هم پدرش را تخریب کردند.

بنی عباس اساس مشروعیتش را بر دوره پیامبر(ص) گذاشت و گفتند خلافت از پیامبر(ص) به ما رسیده است. اول که سر کار آمدند روی مبادی خلافتشان مثل علوی‌ها بودند و می‌گفتند خلافت باید به علی(ع) می‌رسید. بعد که با قیام‌های گسترده حسنی‌ها مواجه شدند فهمیدند در بنیان مشروعیتشان کسی را داخل کردند که رقیب مهمی است چون علویان می‌گفتند شما پسر عموی پیامبر(ص) هستید ولی ما اولادش هستیم و خلافت باید به ما برسد. از آنجا بود که بنیان مشروعیت خود را تغییر دادند و گفتند خلافت از عباس به ما رسیده است. یک کار دیگر هم کردند و آن اینکه از فضائل طرف مقابل کاستند و جنگ تبلیغاتی راه انداختند. در این قضایا بود که ابوطالب قربانی شد و حتی ایمانش را زیر سوال بردند و شیعیان ده‌ها رساله در اثبات ایمان او نوشتند. حتی اگر شما رساله بنویسید که ابوطالب مومن بود باز دارید در زمین بنی عباس بازی می‌کنید. جالب اینکه در کتاب‌های شرح حال اصحاب پیامبر(ص) اسمی از ابوطالب نیست و اصلا به او نپرداختند.

آنچه از سیره در دست داریم از این مراحل عبور کرده است و روایت‌های حاکی از عصر پیامبر(ص) می‌بایست تا حد زیادی تاریخ‌گذاری شوند به این معنا که از پیکره روایت متوجه شویم آیا این روایت اصلش به دوره پیامبر برمی‌گردد یا اصلش به یک دوره بعد از ایشان برمی‌گردد و از الفاظی که در آن به کار رفته می‌شود فهمید برای چه دوره‌ای است.

مثالی عرض کنم؛ عباسیان افتخار علویان را در اسلام نداشتند لذا سعی کردند برای خودشان افتخار بسازند. برخی چیزها هم قابل اصلاح نبود مثلا عباس عموی پیامبر در جریان فتح مکه مثل ابوسفیان ایمان آورد و این خیلی بد بود. علاوه بر اینکه بدنامی‌های دیگری هم داشت لذا آمدند ادعا کردند عباس ایمان آورده بود ولی ایمان خود را پنهان می‌کرد و از مشرکین به پیامبر(ص) اطلاع می‌داد. این در حالی است که عباس در جنگ بدر هم حضور داشت ولی ادعا کردند عباس را به زور به جنگ آوردند. سعی کردند تا جای ممکن است زهر قضیه را بگیرند. از فضائل آنها کم کنند، به فضائل خود اضافه کنند تا بتوانند بنیان مشروعیت خود را ترتیب بدهند.

به این نکته هم توجه داشته باشید کسانی که سیره پیامبر(ص) را می‌نوشتند همه آدم‌هایی بودند که در دوره بنی عباس این کار را می‌کردند و بسیاری در خدمت بنی عباس بودند. نمی‌خواهم بگویم هر چه می‌نوشتند مطابق نظر بنی عباس بود ولی سعی می‌کردند روایت‌های آنها را هم در کتابشان بگنجانند. اصلا طبقه دوم تاریخ‌نگاری همه در خدمت بنی عباس بودند. بعید است چیزهایی که آنها دوست داشتند را در نظر نگرفته باشند. پس بهتر است همه روایات را به یک چوب نرانیم و تک‌تک جلو برویم و روش خاصی را در نظر بگیریم و روایات را بسنجیم تا ببینیم چه چیزهایی در دست داریم تا به آنها استناد کنیم.

سیره ابن اسحاق شایعات عصر پیامبر(ص) است

خلاصه فرمایشات شما تا اینجا این شد که سیره‌نویسی ابن اسحاق دو اشکال عمده داشت یکی قرائت‌های خاصی از پیامبر(ص) که در سیره او بازتاب پیدا کرد و دوم یکسری مطالب جعلی و موضوعاتی که در کتاب او وارد شد. پس اشکال سیره ابن اسحاق این دو مورد است؟

بله، همینطور است. با توجه به اینکه ابن اسحاق حدود سال ۸۰ به دنیا آمده و خیلی به عهد پیامبر(ص) نزدیک است، می‌شود اینطور گفت او دارد شایعات زمان پیامبر(ص) را گردآوری می‌کند. من نمی‌خواهم تکلیف چیزی را روشن کنم به هر حال وقتی شما مسئله‌ای را روایت می‌کنید که مربوط به صد سال پیش است که خودتان حضور نداشتید شخصیت شما و منش و عهدی که در آن زندگی می‌کنید بر روایت شما تاثیر می‌گذارد. یک آقایی ۶۰ سال پس از پیامبر(ص) سراغ خاندان‌های بزرگ زمان خودش رفته و از آنها درباره پیامبر(ص) و چیزهای مختلف پرسیده است و آنها را داخل کتابش گذاشته است. این کار تحت تاثیر جریاناتی بوده که آن جریانات می‌تواند سیاسی باشد، می‌تواند عقیدتی باشد یا چیزهای دیگر باشد.

مثلا سهم خاندان زبیر در نقل سیره پیامبر(ص) چیست. زبیر یک آدم ناکامی بود و به طور کلی اگر بخواهیم در تاریخ سده اول دو ناکام بزرگ نام ببریم زبیر و عبدالله بن زبیر هستند. اتفاقا خیلی روایت‌هایی که در سیره ابن اسحاق است از آل زبیر نقل شده است. اینها چقدر بر سیره پیامبر(ص) تاثیر گذاشتند، خصوصا با توجه به اینکه عداوتشان با ابوبکر و عمر و علی(ع) کم نبود و خود را کمتر از آنها نمی‌دانستند. می‌خواهم عرض کنم اینها ناکام‌هایی بودند که انتقام خودشان را در نقل حوادث این دوره گرفتند.

بحث شما ناظر به دخل و تصرف‌ها در سیره سیاسی پیامبر(ص) بود، در خصوص احوال شخصیه پیامبر(ص) هم این مشکل وجود داشت؟ حدود دوازده سال پیش فیلمی علیه پیامبر اسلام(ص) ساخته شد که ایشان را اهل معاشرت نامتعارف با زنان معرفی کرد، آقای محقق‌داماد فرمودند این تصویر از پیامبر(ص) بر پایه برخی روایت‌های ناصحیحی که در سیره ایشان نقل شده است. می‌خواهم بپرسم آیا این تحریفات در مورد احوال شخصیه پیامبر(ص) هم وجود داشت و اگر وجود داشت با چه انگیزه‌ای صورت می‌گرفت؟

ابن اسحاق این مسائل مورد نظرش نبود؛ ولی ابن سعد در طبقات الکبیر یکسری اطلاعات را ذیل اشخاص نقل کرده است، یعنی در آنجا سیره پیامبر در شرح حال اشخاص گنجانده شده است مثلا روابط پیامبر با زنان در جلد نساء طبقات، لابه‌لای شرح حال افراد آمده است یا رفتار پیامبر با کودکان یا مسائل جزئی و رفتارهای اجتماعی ایشان در آنجا آمده است. در همان کتاب شما می‌توانید سیره خاصی از پیامبر ترتیب بدهید غیر از چیزی که ابن اسحاق ترتیب داده است که دیگر در آن غزوات پیامبر(ص) در اولویت نیست.

اینکه عرض کردم در ادوار بعدی سعی شد تا حد ممکن تصویر ایشان مخدوش شود یک مقدار راجع به همین چیزها است که به بعدی‌ها رسیده و آنها بدون نقد آنها را پذیرفتند و امروز بر اساس آن فیلم می‌سازند. در همین روایت افک که مستندی هم در قرآن کریم دارد و به عایشه تهمت زده شد با کس دیگری ارتباط دارد، در همین‌جا از عایشه نقل شده است وقتی پیامبر(ص) به جنگ می‌رفت بین زنانش قرعه می‌انداخت و یک زن را با خودش می‌برد. اولا پیامبر(ص) می‌خواسته به جنگ برود چرا باید با خودش زن ببرد؟ ثانیا چرا قرعه می‌انداخت؟ آیا این دو کار در موارد دیگر در سیره موجود قابل تشخیص است یعنی در شرح حال یکی از زنان ایشان گفته شده در فلان جنگ همراه با پیامبر(ص) رفت یا در یک ماجرای دیگر پیامبر(ص) قرعه انداخته باشد. اگر جواب این دو سوال منفی باشد روشن می‌شود این گزارش صحیح نیست. پس چرا این مطلب در این روایت گفته می‌شود؟ مقصودشان چه بوده است؟ این روایات چه هدفی را تامین می‌کند؟ همه‌اش برای این است از جنبه تقدس پیامبر(ص) بکاهند و بگویند او هم مثل ما یک خلیفه بود و شأن پیامبری او را پایین بیاورند. به هر ترتیب وجود این روایت‌ها که مأخذ فیلم و داستان قرار می‌گیرد به این جهت است که این روایات نقد و بررسی نشده است.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا